فصل اول | دوستان شما حتما بازدید خواهند کرد | قسمت پانزدهم


داگلاس میدلمیس در رختخوابش دراز کشیده و در حال خواندن کتابی درباره نازی‌ها، البته در نقدشون هست که صدای نویزی به گوشش می رسه. این صدای باز شدن در ورودی آپارتمان هست، که داره بسیار آهسته و آرام اتفاق میافته. مطمینا پاپی نیست؛ او یک ساعت پیش برگشته. اما کجا بوده؟ شاید پیش الیزابت این سبک الیزابت هست که دخترای جدید را با مهربانی‌هاش می کشد.

حالا که صحبت از کشتن شد، باز شدن آرام درب برای داگلاس خبر بدیه. فقط او و پاپی کلید را دارند و تنها راه دیگر برای باز کردن در، آن هم اینقدر بی سر و صدا، حرفه ای بودنه. حرفه ای بودن در چی؟ سرقت یا قتل؟

به زودی متوجه می شد.

داگلاس آرزو می کند که ای کاش تفنگ داشت. در قدیم با خودش تفنگ حمل میکرد. یک بار در جاکارتا، به طور تصادفی در جریان یک معاشقه داغ، به بازوی یک وابسته فرهنگی سفارت ژاپن تیری شلیک کرد. البته معاشقه فوق العاده خوبی بود. گالری ملی متقاعد شد که یک تابلوی رامبراند را به موزه توکیو قرض بدهد و دیگر چیزی در مورد آن گفته نشد. اما از آن روز به بعد اسلحه‌اش را بجای آنکه زیر بالش بگذاره، زیر تخت می‌چسباند.

داگلاس در حالی که عینک مطالعه‌اش را از چشم بر می داشت، دکمه لباس خوابش را تا بالا بست و از رختخواب بیرون آمد، همه این‌ها را از قبل فکر کرده بود. پاپی تفنگ داشت اما به نظر نمی رسید که هرگز از آن استفاده کرده باشه، اما حتماً آموزش تیراندازی دیده. پاپی صدای باز شدن در ورودی را شنیده بود؟ شاید نه. داگلاس در طول سال ها نسبت به خطر هوشیار شده بود، اما پاپی اینطوری نبود. شاید هم هرگز نمیشد. او قبلاً بارها با افرادی شبیه پاپی ملاقات کرده بود، و قبل از اینکه حتی متوجه حضورشان شوید، سرویس را ترک می کنند و سراغ بچه دارشدن می روند. البته این روزها اجازه ندارید این حرف را بزنید، چون باعث میشود دنیا دیوانه شده و برعلیه شما گارد بگیرد.

هنگامی که داگلاس شروع به صاف کردن ملافه ها می کند، صدای حرکت دستگیره و قفل در اتاق خوابش را می شنود. بنابراین، این نشان میدهد به جای یک سارق با یک فاتل طرف هستید. داگلاس هنوز به چیزهایی مشکوک بود. این فرد توسط مارتین لومکس فرستاده شده بود، شاید؟ آمریکایی ها؟ کلمبیایی ها؟ واقعاً مضحک به نظر می رسید، اما داگلاس ترجیح می دهد توسط یک بریتانیایی به گلوله بسته شود. اگر انگلیسی باشد که ایده آل است، اما افرادی دز موقعیت او حق انتخاب ندارند.

باز کردن پیچ و مهره های آن قفل بیش از یک دقیقه طول نمیکشد، اما نه بدون سر و صدا. نه بدون بیدار شدن پاپی. داگلاس فقط نیاز دارد قبل از اینکه مزاحم به او برسد، پاپی به مزاحم برسد.

تخت صاف شده است، و حالا دست نخورده به نظر می رسد، انگار کسی آنجا نخوابیده است، گویی ساکنین هنوز بیرون هستند و از هوای شب لذت می برند. داگلاس بی سر و صدا به سمت کمد لباس می رود، درها را باز می کند و وارد آن می شود. این احتمالاً تنها ده یا پانزده ثانیه وقت برای او خواهد خرید، اما شاید همین کافی باشد. درهای کمد لباس را پشت سرش می بندد و در تاریکی می ایستد.

همیشه تعجب می کنید، در این شغل، کجا ممکن است آخر کار باشد. داگلاس ممکن بود در یک یخچال طبیعی در نروژ، در یک ماشین در مرز ایران و عراق، یا در یک حمله موشکی به پایگاهی آمریکایی در کین شاسا تاحالا جان باخته باشد. اما شاید هم قرار بود همه چیز به یک کمد لباس، در لباس خواب و در خانه سالمندان ختم شود. داگلاس علاقه مند بود که بفهمد. مطمئناً می ترسید، اما همچنان علاقه مند هم بود. از بین تمام اتفاقاتی که قرار هست در زندگی برای شما بیفتد، مرگ یکی از بزرگترین آنها بود. داگلاس صدای باز شدن قفل را می شنود. حتما پاپی اینو شنیده؟

داگلاس از شکاف نازک بین درهای کمد لباس، می‌تواند مردی را تشخیص بدهد که وارد اتاق می‌شود و اسلحه اش را به سمت تخت نشانه می گیره. نور کم رنگی که از یک چراغ خیابانی می‌تابد، یک ستون نازک را از میان پرده‌ها بر روی تخت می‌تاباند.

مرد را تماشا می‌کند که با دیدن خالی بودن تخت می‌چرخد و به اطرافش نگاه می‌کند، . داگلاس نفس نمی کشد. در حالی که مرد به سمت کمد لباس می چرخد، متوجه می شود که شاید دیگر هرگز نفس نکشد. اگر کسی در اینجا پنهان شده، این کمد تنها مکان قابل تصور است. و هرکسی که بتواند بی صدا دری را بدون کلید باز کند و در عرض یک دقیقه قفلی با استانداردهای MI5 را باز کند، این را می داند.

مرد دو قدم به سمت کمد لباس برمی‌دارد، اسلحه را همچنان آماده نگه داشته. داگلاس فکر می کند سفید پوسته، شاید چهل ساله باشه؟ هرچند حدس زدنش خیلی سخت به نظر میرسه اما داگلاس از خودش می پرسید که نام او چیست؟ احساس می‌کرد که او باید اجازه داشته باشد این اطلاعات را بداند. آیا آنها تا به حال ملاقات کرده بودند؟ مثلا در یک خیابان یا در آینده بعنوان دو دوست؟

پاپی پیدایش نمیشد. چطور نشنیده بود؟ مگر اینکه؟ اوه البته. البته. شاید پاپی اصلاً امروز عصر با الیزابت نبوده است. شاید یک جلسه توجیهی وجود داشته است؟ دستورات صادر شده. ما می خواهیم این مشکل برطرف شود. فقط ندیده بگیر، هیچ کس هم نمی فهمد. ما یکی از آدمهای خودمان را می فرستیم. داگلاس هیچ فامیل و بچه ای ندارد که پرس و جو کند. پاپی هم آنقدر تازه کار بود که به راحتی مورد ارعاب قرار می گرفت. حالا هم گوشه ای در اتاقش چمباتمه زده بود. وقتی جسد او را پیدا کردند، آیا الیزابت متوجه می شود که چه اتفاقی افتاده است؟ چه فکر مسخره ای، هیچ کس جسد او را پیدا نمی کند. یک گروه عملیات ویژه آماده است تا همه چیز را پاک سازی کند. یک پزشکی قانونی الان در جایی منتظر او هست. تمام کارهای اداری هم انجام شده، علت مرگ هم احتمالا خودکشی ثبت شده. الیزابت هرگز اجازه پیدا نمی کند آنقدر نزدیک شود که چیز دیگری بداند. داگلاس باید اعتراف می کرد که الیزابت هنوز واقعا خوب به نظر می رسید. دوست نداشت دوباره او را ترک کند. به این فکر کرد آیا الیزابت نامه دیگر او را پیدا خواهد کرد؟ البته که پیدا خواهد کرد.

مرد پا را زیر یکی از درهای کمد قلاب می کند و آنها را باز می کند. وقتی داگلاس را می بیند که آنجا ایستاده است لبخندی می زند.

مرد انگلیسی به نظر می رسد. اما آنچه در دست داره اسلحه سازمانی سرویس جاسوسی نیست، اما گاهی اوقات سرویس از قاتلان مزدور استفاده می کردند. داگلاس در حالی که دستانش را در داخل کمد به نشانه تسلیم نشان می دهد، می گوید: «ارزش انجامش را داشت.»

مرد سری تکان می دهد. داگلاس منتظر یک جرقه است، منتظر اینکه در یک لحظه تمام زندگیش در جلوی چشمش مرور بشود. اما چنین چیزی اتفاق نمی افتد. فقط مردی با اسلحه، و برچسب لباس خوابش که باعث خارش پشت گردنش شده. چه راه ساده ای برای مردن.

مرد می پرسد: «الماس ها کجا هستند؟» یک لهجه انگلیسی. این به داگلاس آرامش می بخشد.

داگلاس می گوید: «نترس، پسر پیر. به هر حال من را می کشی، و ترجیح می دهم دست یکی دیگر به الماس ها برسد.»

مرد می گوید: «ممکن است تو را نکشم».

داگلاس لبخند می زند و ابرویی برای مرد بالا می اندازد. مردی که اسلحه به دست دارد، سری تکان می دهد.

داگلاس می گوید: «مضحک به نظر می رسد. اما اجازه دهید این آخرین راز را هم حل کنم. دوست دارم بدانم چه کسی شما را فرستاده؟»

مرد سرش را تکان می دهد و داگلاس در حالی که آن مرد ماشه را فشار می دهد تماشایش می کند.