چرا ایجاد تغییرات، حتی زمانی که تغییر به نفعمان است، سخت است؟ ایجاد تغییر به این دلیل سخت است که همیشه یک تنش اساسی بین ذهن منطقی (که به منفعت بلندمدت علاقهمنداست) و ذهن احساسی (که لذتهای آنی را ترجیح میدهد) وجود دارد. برای اینکه بتوانید تغییری ایجاد کنید باید راهی برای راضی کردن همزمان هر دو جنبه ذهنتان پیدا کنید. معمولاً بهترین راه برای انجام این کار این است که مسیر پیش روی هردوی آنها را به شکلی روشن ترسیم کنید تا بهجای اینکه هرکدام اهداف مختلفی را دنبال کنند، بهصورت هماهنگ باهم کار کنند. ذهن افراد از دو بخش تشکیلشده:
برای ایجاد تغییر پایدار در رفتار فردی یا در سطح یک شرکت ۳ قدم نیاز است:
این چارچوب بهگونهای طراحیشده که برای افرادی هم که اقتدار یا منابع کافی در اختیار ندارند، مناسب باشد. برخی افراد با توجه به قدرتی که دارند میتوانند مسیرشان را باز کنند. مثلاً مدیران عامل میتوانند بخشهای مختلف شرکت را بفروشند، افراد را استخدام یا اخراج کنند، نظامهای تشویقی را تغییر دهند، گروهها را باهم ترکیب کنند یا کارهای دیگری از این قبیل انجام دهند. بسیاری از ما چنین ابزارهایی در اختیار نداریم. اگرچه این چارچوب میتواند بسیار سودمند باشد اما باید توجه داشته باشید که نمیتوان آن را معجونی در نظر گرفت که همهچیز را درست میکند. نکته اول این است که این چارچوب نقصهایی هم دارند و نکته دیگر این است که همیشه آن چیزی که شما میخواهید، چیزی نیست که دیگران هم بخواهند. مثلاً ممکن است بخواهید شیوه کار کردن دیگران را تغییر دهید اما آنها خودشان تصمیم میگیرند که چگونه رفتار کنند. درنتیجه به شما قول نمیدهیم که قرار است با استفاده از این روش، ایجاد تغییر آسان شود، تنها میتوانیم بگوییم که با به کار بردن این روش، ایجاد تغییر به کار سادهتری تبدیل خواهد شد.
در اکثر مواقع، آنچه در نگاه اول مقاومت به نظر میرسد، درواقع نبود شفافیت است. اگر بهروشنی مشخص کنید که انتظار دارید افراد چهکاری برایتان انجام دهند، احتمال اینکه بتوانید ذهن منطقیشان را درگیر کار کنید بیشتر خواهد بود. رفتار جدیدی که میخواهید انجام دهید را به بخشهای سادهتر تقسیم کنید، بهطوریکه دستورالعملها بسیار ساده باشد و همه افراد بتوانند آنها را دنبال کنند.
هر فردی برنامههای روزانه منظمی دارد که دستکم در بخشی از روز (و در برخی موارد در بیشتر اوقات بهصورت خودکار آنها را انجام میدهد. هنگامیکه از افراد میخواهید چیزی را تغییر دهند، باید مراقب باشید که گزینههای پیش رویشان بیشازحد زیاد نباشد، چراکه با انجام این کار فقط باعث سردرگم شدن آنها میشوید. برای ایجاد و تثبیت یک تغییر باید تغییرات موردنظرتان را برای آنها بنویسید و همهچیز را تا حد امکان ساده نگهدارید.
شفافیت مقاومت را از بین میبردذهن منطقی ویژگیهای منحصربهفردی دارد، بهخوبی میتواند به چیزهای مختلف فکر کند، برنامهریزیهای دقیق انجام دهد و راه رسیدن به آینده روشن را مشخص کند. اما یک یا دو نقطهضعف مهم هم دارد. افراد بسیاری بهسادگی در دام «فلج تحلیلی» که در آن یک مشکل بارها و بارها از زوایای مختلف موردمطالعه و بررسی قرار میگیرد، گرفتار میشوند. اما هرگز برای حل آن اقدامی انجام نمیدهند. علاوه بر این ذهن منطقی همیشه دنبال مشکلات میگردد و توجه کمتری به موفقیت دارد.
بهترین روش غلبه بر مشکلات ذهنی، کنترل فعالانه ذهن منطقیتان استهمیشه زمانی که افراد میدانند قرار است اوضاع به چه شکلی دربیاید و چرا تلاش برای آن ارزش دارد، ایجاد تغییر سادهتر خواهد بود. بهترین راه برای ایجاد چنین شفافیتی، این است که تصویر روشنی از مقصدی که قرار است به آن برسید به دیگران نشان دهید.
قسمت منطقی ذهنتان عاشق تحلیل کردن است بهطوریکه به شما اجازه نمیدهد کاری جز تحلیل انجام دهید. اما اگر یک مقصد بسیار جذاب به آن نشان دهید و این مقصد را بهصورت زنده برایش تصویر کنید، ذهن منطقی تحلیل کردن را متوقف و شروع به پیدا کردن راهی برای رسیدن به آن میکند. اگر یک هدف بلندپروازانه در سر داشته باشید و از درون هم برای رسیدن به آن انگیزه داشته باشید، در این صورت هم بخش منطقی ذهنتان برای رسیدن به آن اشتیاق خواهد داشت و هم بخش احساسی. اهداف عقلانی که تنها برای ذهن منطقی جذاب هستند به این دلیل شکست میخورند که تأثیری روی ذهن احساسی نمیگذارند. برای اینکه هر دو جنبه ذهن را درگیر کنید به تصویر زنده و روشنی از مقصدی که قرار است به آن برسید احتیاج دارید که هم ذهن منطقیتان را تحریک کند و هم به ذهن احساسی بگوید چرا قدم گذاشتن در چنین مسیری سودمند است.
ما دنبال چه چیزی هستیم و هنگامیکه به آن برسیم چه شرایطی خواهیم داشت؟در بسیاری از موارد خستگی با تنبلی اشتباه گرفته میشود. وقتی احساسات با ذهن منطقی همجهت نباشند، این ذهن خسته میشود. درنتیجه اگر حس خوبی نسبت به تغییر در افراد ایجاد کنید درواقع نیمی از راه ایجاد تغییر را رفتهاید. اگر با تغییر همراه شوید در مقایسه با زمانی که با آن میجنگید، راحتتر میتواند آن را محقق کنید.
یکی از راههای تحریک کردن افراد برای اقدام به کاری، این است که به آنها نشان دهیم رسیدن به هدف چندان دور از دسترس نیست و تا حدی هم به آن نزدیک شدهاند. بهاینترتیب فرد انگیزه بیشتری برای تلاش خواهد داشت. یک روش برای انگیزه دادن به افراد این است که با شکستن یک تغییر عمده و بزرگ به بخشهای قابل مدیریت فرد را ازنظر ذهنی آماده کنیم. ابتدا افراد را برای انجام کارهای کوچک آماده کنید، پس از مدتی آنها، تکانه لازم برای انجام تغییرات بعدی و پیش بردن کار را پیدا خواهند کرد.
امید عنصر بسیار مهمی در موفقیت استبرای ایجاد تکانه لازم برای تغییر، باید احساسات افرادتان را هم مانند ذهن منطقیشان راضی نگهدارید. شما میتوانید پروژههای مختلف را بهصورت یکسان و بدون تغییر اجرا کنید اما زمانی که افراد با مشکلات این پروژهها آشنا شوند، دیگر نمیتوانید بهاینترتیب کار را ادامه دهید. برای ایجاد تغییر، دانستن کافی نیست. باید احساسات افراد را هم برانگیخته کنید. جنگیدن با ترس با استفاده از استدلال، مانند این است برای فردی که در حال غرق شدن است کپسول اطفا حریق بیندازید. این راهحل مناسب مشکلتان نیست.
برای حل مشکلات بزرگ باید ذهنهای باز و خلاق را به کار بگیریمهنگامیکه افراد چیزی را انتخاب میکنند عموماً از دو مدل برای تصمیمگیری استفاده میکنند:
به این وسیله هزینهها و مزایای تصمیمتان را سبک و سنگین میکنید و سپس تصمیم میگیرید که باور دارید منفعت کلیتان را بیشینه میکند و با در نظر گرفتن جایگاهی که در آن قرار دارید تصمیمی میگیرید که با چهره عمومیتان بیشترین همخوانی را داشته باشد.
با در نظر گرفتن این موضوع اگر تغییری که میخواهید اجرا کنید را بهجای اینکه بر اساس پیامدها پیش ببرید، بر اساس هویتتان جلو ببرید، در این صورت این هویت تبدیل به مانعی در برابر تغییر خواهد شد. اما اگر بتوانید هویتی خلق کنید که با این تغییرات کاملاً متناسب باشد و افراد را وادار کنید که هرروز با این هویت زندگی کنند، در این صورت این هویت جدید همچون نیرومحرکهای برای پیش بردن تغییرات عمل خواهد کرد.
چگونه میتوانیم تغییر را همچون فرصتی برای رشد و پیشرفت کردن تعریف کرد؟محیط را بهگونهای فراهم کنید که تغییر بهسادگی اتفاق بیفتد. در بیشتر موارد چیزی که در نگاه اول مشکلی از سوی افراد در نظر گرفته میشود، درواقع مشکلی است که در محیط وجود دارد. برای ایجاد تغییر باید شرایط فیزیکی را بهگونهای مهیا کنید که تغییر بهراحتی محقق شود. کاری کنید که عمل کردن به شیوه جدید، از عمل کردن به روشهای قدیمی سادهتر شود. بهاینترتیب افراد تشویق میشوند به سمت تغییر حرکت کنند.
برای اینکه تغییرات پایدار در خودتان ایجاد کنید، باید عادتهای تازهای ایجاد کنید که با مسیری که میخواهید در آن حرکت کنید هماهنگ باشد. یکی از روشهایی که برای ساختن عادتهای تازه و بهتر وجود دارد این است که محیط پیرامونتان را تغییر دهید تا عمل کردن بر اساس عادتهای جدید آسانتر از رفتار کردن بر اساس عادتهای قدیمی شود. این روش کمک زیادی به شما میکند اما برای اینکه واقعاً عادتهای جدیدی ایجاد کنید، باید چارچوب ذهنی محکمی هم برای این عادتهای جدید بسازید.
چه محرکهایی میتوان ایجاد کرد و ساختن چه عادتهایی سادهتر است؟اگر میخواهید افراد تغییر کنند یا باید مسیر روشنی پیش رویشان قرار دهید یا انگیزه و عزمشان را تقویت کنید. بهاینترتیب میتوانید مسیر تغییر را به سادهترین شکل ممکن پیش ببرید. باید یک مسیر سراشیبی برای افرادتان ایجاد کنید و آنها را در آن هل دهید. موانع را از سر راه کارکنانتان بردارید و نشانههایی در مسیر قرار دهید که به آنها اعلام کند در حال نزدیک شدن به مقصدشان هستند. بهطور خلاصه باید مسیر را برای آنها ترسیم کنید البته دستکاری محیط برای شکل دادن به رفتار، کاری است که هرروز انجام میدهید.
یک تغییر کوچک در مسیر میتواند به تغییرات گستردهای در رفتار منجر شوداگر همراه با جمعیت زیادی سفر کنید احتمال زنده ماندنتان بیشتر خواهد بود. رفتارها واگیردار هستند، سعی کنید آنها بین همه افراد پخشکنید. حتی اگر خودتان متوجه نباشید، همیشه در حال تأثیر گذاشتن روی رفتار اطرافیانتان هستید. معنای این حرف این است که اگر اطرافیانتان همتغییر موردنظر شما را در دستور کار قرار دهند، ایجاد تغییر بهمراتب سادهتر خواهد شد. معنای دیگرش این است که اگر خودتان تنها کسی هستید که در رفتارتان تغییر ایجاد کردهاید در این صورت ایجاد تغییر بسیار دشوار خواهد بود.
تغییر از یک الگو پیروی میکند. بستگی دارد که بخواهید چه تغییری ایجاد کنید